غضنفر با زنش میره پارک بلال بخورن،وقتی بلالی داشت اونا رو باد میزد، یه کدوم از اونارو برداشت و به زنش گفت: ببین قدرت خدار و همین بلال زمان پیامبر اذان می گفت!!
.
.
مناجات غضنفر : خدایا گناهانم را نادیده بگیر همانگونه که دعاهایم را نشنیده می گیری
.
.
غضنفر میره تو داروخانه و می پرسه شما ” اسید استیل سالیسیلیک ” دارید؟
فروشنده میگه: منظورتوت آسپرینه؟
جواب میده : آره خودشه ؛ اسمش همش یادم میره .
.
.
تابلوی مغازه غضنفر: مکانیکی برادران مرادی به غیر از یحیی!!!!!
.
.
حیف نون به غضنفر میگه : بیا پنیر و انگور بخوریم .
غضنفر میگه : من اسهال دارم .
حیف نون میگه : ای بابا ، اونو بعد میخوریم ! .
.
.
از غضنفر می پرسن مهمترین نکته فیلم ستایش چیه؟میگه راننده کامیون بشی اول بدبختیه!
.
.
به غضنفر میگن تو طرفدار کدوم تیم فوتبال هستی؟
میگه قربون جدش برم آسد میلان!!
.
.
غضنفر میره بالای پل عابر پیاده داد می زنه حالا من خر،من نفهم، آخه شما اینجا رودخانه می بینید که اومدین روش پل زدین
.
.
غضنفر میره تو صف نون وایی، شاطره میگه: نون تا اینجا بیشتر نمیرسه، بقیه برن.
غضنفر میگه: ببخشید میشه جمعتر وایسین نون به ما هم برسه
.
.
به غضنفرمیگن با آدم و تهران یه جمله بساز میگه: آدما ممکنه تهرانى باشن ولى تهرانى ها ممکن نیست آدم باشن!!!
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
|
شنبه 11 شهريور 1391 ساعت 10:41 |
بازدید : 323 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند.
آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.
... ... همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط ، لطفا !!!
فکر کردن یه روزه میتونن رو دست یه ایرانی رو بزنننظر یادتون نره
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
|
شنبه 11 شهريور 1391 ساعت 10:39 |
بازدید : 308 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختی شون رو) بفهمند.
سردبیر میگه:آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه:بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفت......یم،اونجا ...
برای اسب سواری هر دو،دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زمین انداخت .
همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد.بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:"این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم .وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.
سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"
همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود..."
روشه خوب جواب داده هاااااااااا!!!!
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
شنبه 11 شهريور 1391 ساعت 10:38 |
بازدید : 347 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
چندی پیش دوستم تعریف می کرد که برادرزاه ی دبستانی اش هیجان زده از مدرسه به خانه می آید و می گوید که سر صف اعلام کردند که هر کس که بهترین تحقیق راجع به زندگی عمه عطار بکند و تا پایان هفته به مدرسه بدهد جایزه تعلق می گیرد.
همه خانواده به اصرار برادرزاده به تکاپو افتادند تا راجع به عمه عطار تحقیق کنند اما دریغ از یک خط که در مورد خانواده پد...ری عطار در کتابها نوشته شده باشد و معلوم نبود آیا عطار عمه هم داشته است یا نه؟ به هر کسی که دستی در ادبیات داشت رو انداختند و همه متعجب بودند که این دیگر چه جور مسابقه ای است؟ باز اگر راجع به خود عطار بود یک حرفی اما عمه عطار؟!!!
خلاصه آخر هفته مادر بچه تصمیم می گیرد به مدرسه برود و با مسئولین آن صحبت کند که این چه بساطی است که راه انداخته اند و تحقیق محال از بچه ها خواسته اند. فکر می کنید چه جوابی به وی داده اند؟
مدیر مدرسه پاسخ می دهد : که اصلا موضوع این مسابقه تحقیق در مورد زندگی عمه عطار نبوده بلکه تحقیق در مورد زندگی ائمه اطهار بوده است!!!!!!!!
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
|
شنبه 11 شهريور 1391 ساعت 10:37 |
بازدید : 368 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
عجایب هفتگانه جهان
معلمی از دانش آموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را فهرست وار بنویسند. دانش آموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشته
های آنها را جمع آوری کرد. با آن که همه جواب ها یکی نبودند اما بیشتر دانش آموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند:
...
اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و... در میان نوشته ها
کاغذ سفیدی نیز به چشم می خورد. معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟
یکی از دانش آموزان دست خود را بالا برد. معلم پرسید: دخترم چرا چیزی
ننوشتی؟
دخترک جواب داد: عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و
من نمی توانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم. معلم گفت: بسیار خوب، هر چه
در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم.
در این هنگام دخترک
مکثی کرده و گفت: به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از : لمس کردن،
چشیدن، دیدن، شنیدن، احساس کردن، خندیدن و عشق ورزیدن.
پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت.
آری عجایب واقعی همین نعمتهایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی می انگاریم.
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
|
شنبه 11 شهريور 1391 ساعت 10:35 |
بازدید : 315 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
حسني نگو جوون بگو
علاف و چش چرون بگو
موي ژلي ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه
نه سيما جون ،نه رعنا جون
نه نازي و پريسا جون
هيچ کس باهاش رفيق نبود
تنها توي کافي شاپ
نگاه مي کرد به بشقاب !
باباش مي گفت : حسني مي ري به سر بازي ؟
نه نمي رم نه نمي رم
به دخترا دل مي بازي ؟!
نه نمي دم نه نمي دم
گل پري جون با زانتيا
ويبره مي رفت تو کوچه ها
گليه چرا ويبره ميري ؟
دارم ميرم به سلموني
که شب برم به مهموني
گلي خانوم نازنين با زانتياي نقطه چين
يه کمي به من سواري مي دي ؟!
نه که نمي دم
چرا نمي دي ؟
واسه اينکه من قشنگم ، درس خونم وزرنگم
اما تو چي ؟
نه کا رداري ؟ نه مال داري ؟ فقط هزار خيال داري
موي ژلي ،ابرو کوتاه ، زبون دراز ،واه واه واه
در واشد و پريچه
با ناز اومد توو کوچه
پري کوچولو ، تپل مپولو ، مياي با من بريم بيرون ؟
مامان پري ،از اون بالا
نگاه مي کرد توو کوچه را
داد زد وگفت : اوي ! بي حيا
برو خونه تون تورا بخدا
دختر ريزه ميزه
حسابي فرز وتيزه
اما تو چي ؟
نه کار داري ؟ نه مال داري ؟ فقط هزار خيال داري
موي ژلي ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه
نازي اومد از استخر
تو پوپکي يا نازي ؟
من نازي جوانم
مياي بريم کافي شاپ؟
نه جانم
چرا نمي اي ؟
واسه اينکه من صبح تا غروب ،پايين ،بالا ،شمال ،جنوب ،دنبال يک شوهر خوب
اما تو چي ؟
نه کار داري ؟ نه مال داري ؟ فقط هزار خيال داري
موي ژلي ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه
حسني يهو مثه جت
رسيد به يک کافي نت
ان شد ورفت تو چت رووم
گپيد با صدتا خانووم!
هيشکي نگفت کي هستي ؟
چي کاره اي چي هستي ؟
تو دنياي مجازي
علافي کرد وبازي
خوشحال وشادمونه
رفت و رسيد به خونه
باباش که گفت: حسني برات زن بگيرم ؟
اره مي خوام اره ميخوام
چاهارتا شرعن بگيرم ؟
اره مي خوام اره ميخوام
حسني اومد موهاشو
يه خورده ابروهاشو
درست وراست وريس کرد
رفت و توو کوچه فيس کرد
يه زن گرفت و شاد شد
زي ذي شد و دوماد شد
..
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
شنبه 11 شهريور 1391 ساعت 10:34 |
بازدید : 354 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
نامه ی یک عروس کم توقع ...!
_________________________
همسر آینده ام!
می توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم!
اگر می گویم باید تحصیلکرده باشی،
...فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیشتر از من می فهمی!
اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن ما بگویند”داماد سر است!” و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود!
اگر می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول هتل ندهیم!
اگر از تو خانه می خواهم، به خاطر این است که خود را در خانه ای به تو بسپارم که تا آخر عمر در و دیوارآن، خاطره اش را برایم حفظ کنند و هرگوشه اش یادآور تو و آن شب باشد!
اگر عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و چقدر منتظر شب عروسیمان بوده ای!
اگر دوست دارم ویلای اختصاصی کنار دریا داشته باشی، فقط به خاطر این است که از عشق بازی کنار دریا خوشم می آید… جلوی چشم همه هم که نمیشود!
اگر می گویم هرسال برویم یک کشور را ببینیم، فقط به خاطر این است که سالها دلم می خواست جواب این سوال را بدانم که آیا واقعا “به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است”؟! اگر تو به من کمک نکنی تا جواب سوالاتم را پیدا کنم، پس چه کسی کمکم کند؟!
اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است که به تو ثابت کنم چقدر برایم عزیزی!
و بالاخره….
اگر جهیزیه چندانی با خودم نمی آورم، فقط به خاطر این است که به من ثابت شود تو مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست داری وعشقمان فارغ ازرنگ و ریای مادیات است !
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
|
شنبه 11 شهريور 1391 ساعت 10:32 |
بازدید : 353 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
کجایی عجیجم ؟
+ ماییم و می و مطرب و این کنج خراب/جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
- مشروب !؟؟ مگه تو نگفتی من نماز میخونم ؟؟؟ :|
+ می خوردن و شاد بودن آیین من است/فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است
- با کیا هستی حالا ؟؟؟ :/
+ فصل گل و طرف جویبار و لب کشت/با یک دو سه دلبری حوری سرشت
- :||| آدرس بده ببینم !!! بیام بزنم دهنشونو صاف کنم !!!
+ راه پنهانی میخانه نداند همه کس/جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر
- انقد مشروب بخور با دوستات تا بمیری !!! :/
+ گر می نخوری طعنه مزن مستان را/بنیاد مکن تو حیله و دستان را
- برووووووووو بمیرررررررررررر
+ چون مُرده شوم خاک مرا گم سازید/احوال مرا عبرت مردم سازید...
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
|
شنبه 11 شهريور 1391 ساعت 10:30 |
بازدید : 452 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
به غضنفر کار میدن که کف اتوبان رو لاین بکشه...روز اول 6کیلو متر رنگ میزنه..روز دوم 3کیلو متر رو و روز سوم کمتر...صاحب کارش بهش میگه هوی چرا تو هر روز کمتر از دیروز کار میکنی...؟ میگه:من نمیتونم بهتر از این کار کنم...چون هر روز دارم از قوطی رنگ دورتر میشم.
غضنفر واسه عاشورا نمیدونست پشت ماشینش چی بنویسه نوشت : یزید ازت انتظار نداشتم
غضنفر داشت گریه میکرد ، باباش ازش میپرسه چته؟ میگه عاشق شدم . باباش میپرسه عاشق کی شدی؟ میگه هر کسی که شما صلاح بدونین
غضنفرواسه استخدام رفته بود
در فُرمشون نوشتن که
آیا استعداد خاصی دارید، که لازم باشد ما از آن مطلع باشیم؟
نوشت
...بله، استعداد ِ چاقی دارم.
به غضنفر می گن بیا اینجا به انگلیسی چی می شه ؟
میگه : کام هیر.
میگن حالا برو اونجا به انگلیسی چی میشه ؟
میگه: میرم اونجا میگم کام هیر. . . !!!!
غضنفر ﺑﺎ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﻳﻪ ﺩﺧﺘﺮﺳﻮﺍﺭ
ﻣﻲ ﻛﻨﻪ. ﻣﺎﻣﻮﺭﺍ ﺟﻠﻮﺷﻮ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻥﻣﻲ ﮔﻦ:
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺷﻤﺎ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﻮ. ﻏﻀﻨﻔﺮ ﺑﺎﺗﻌﺠﺐ
ﻣﻲ ﮔﻪ: ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺷﻤﺎﺳﺖ؟ ﻭﺿﻌﺶ ﺧﺮﺍﺑﻪ
ﻫﺎ !!
غضنفر ﻣﯿﺮﻩ ﮐﻼﻧﺘﺮﯼ ﻣﯿﮕﻪﺟﻨﺎﺏ
ﺳﺮﻭﺍﻥ ﻃﻮﻃﯽ ﻣﻦ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ… ﺍﻓﺴﺮﻩﻣﯿﮕﻪ
ﺧﻮﺏ
ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮﺍﺕ؟ ﻏﻀﻨﻔﺮﻣﯿﮕﻪ
ﻫﯿﭽﯽ، ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻢ ﻫﺮ ﻓﺤﺸﯽﮐﻪ
ﺑﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪﺍ ﻣﯿﺪﻩ ﻧﻈﺮ ﺷﺨﺼﯽ ﺧﻮﺩﺷﻪ
چرخه زندگی غضنفر… ﺩﺭ ﺑﭽﮕﯽ،
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺫﻟﯿﻞ… ﺟﻮﻭﻧﯽ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺫﻟﯿﻞ…
ﻣﯿﺎﻥ ﺳﺎﻟﯽ، ﺯﻥ ﺫﻟﯿﻞ.…ﭘﯿﺮﯼ، ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺫﻟﯿﻞ…
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ، ﺫﻟﯿﻞ ﻣﺮﺩﻩ
یه روز قضنفر به دوست دختر خارجیش میگه ilove yuo دوست دخترش میگه ilove you tooقضنفر میگه ilove you 3دوست دخترش میگه what?قضنفر میگه کیلووات . مگاوات. تف به قبر بابات با من یکه بدو نکن
یکی تو خیابون میزنه زیر گوش غضنفر.بهش میگه جدی بود یا شوخی؟طرف میگه خیلی هم جدی بود.غضنفر میگه خوب شد چون من اصلا با کسی شوخی ندارم
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
شنبه 11 شهريور 1391 ساعت 10:28 |
بازدید : 388 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
نامزد غضنفر: اینقدر مى خوامت که دوست دارم تو بغلت بمیرم
غضنفر: تو رو بخدا برو بغل ننت بمیر واسه ما مشکل درست نکن!
غضنفرمیره سینما فیلم ترسناک میبینه..همه فرار میکنن جز غضنفر..ازش میبرسن تو جرا هنوز نشستی میگه دست به من نزنید من ریدم ...
غضنفر بعد از 2 سال چیدن یک پازل رو تموم میکنه. بهش میگن: چرا اینقدر طول دادی؟!!!میگه: نه، اتفاقا خوب تموم کردم، روش نوشته بود 3 تا 5 سال !!!
ﺑﻪ ﻏﻀﻨﻔﺮ ﺗﻮ ﺳﻦ 70ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺍﺭﺙ
ﻣﯿﺮﺳﻪ ﺑﺎﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺗﻮﺍﻟﺖ ﺳﺎﺧﺖ ﺑﻬﺶﮔﻔﺘﻦ
ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﯼ ﮔﻔﺖ ﺍﺭﺛﯽ ﮐﻪﺗﻮ ﺍﯾﻦ
ﺳﻦ ﺑﺮﺳﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯾﻨﯽ ﺗﻮﺵ
غضنفر از کلاس راهنمایی رانندگی میاد
بهش میگن بابات رو مار نیش زد و فوت کرد.
میگه : از پشت زدش ؟
میگن آره
میگه مار مقصره !
...
غضنفر تو مسابقهی دو دوپینگ میکنه، ازقضا آخر میشه ! رفقاش میپرسن: بابا چرا آخر شدی؟!! میگه: آخه نمیخواستم بهم مشکوک شن !!!
ازغضنفر میپرسند پتروس کی بود؟ میگه یه دهقان فداکار بود که وقتی گرگ یوسفش را خورد، رفت زیر تانک و انگشتشو کرد تو چشم راننده قطار!
غضنفرتوی اتوبوس پر جمعیت پیله کرده بود به راننده و در گوش راننده هی حرف میزد.راننده مرتب بهش می گفت:برو بشین سر جات.آخرش مسافرها به راننده میگن:آقای راننده به حرفش گوش کن شاید کاری داره.راننده میگه:نه بابا اومده به من میگه:چپ کن یکم بخندیم.
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
|
یک شنبه 18 تير 1391 ساعت 19:4 |
بازدید : 427 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
جوک غضنفر
|
يه روز غضنفر ميره مغازه لوازم خونگي چشش ميافته به فلاسك ميپرسه آقا اون چيه؟ مغازه دار ميگه اون فلاسكه ميپرسه كارش چيه ميگه هر چيز سردي رو بزاري تو ش سرد نگه ميداره هر چيز گرم هم بذاري توش گرم نگه ميداره مرده خوشحال ميشه و يكي ميخره فردا كه ميره اداره باخودش ميبره رييسش وقتي فلاسكو ميبينه ميگه ببينم چي تو اون فلاسكت داري؟ ميگه اقاي رييس 2 تا الاسكا دارم با 3 تا فنجون قهوه!
|
|
جوک غضنفر
|
غضنفر نميتوانند با 110 تماس بگيرند .چون كليد 11 رو روي تلفن پيدا نميكنند!
|
|
جوک غضنفر
|
غضنفر بالاي پل هوايي ايستاده بوده ميگه: حالا ما خر، ما نفهم ، ما بي شعور ... اينجا اصلأ آب ردميشه كه پل زدن؟!
|
|
جوک غضنفر
|
به غضنفر ميگن زبون غضنفری(لهجه غضنفر) چه جوريه؟ ميگه فارسي بلدي؟ ميگه آره. ميگه برين توش ميشه غضنفری(لهجه غضنفر)
|
|
جوک غضنفر
|
به غضنفر میگن چرا سي ديت انقدر خش داره ميگه:آخه زير قسمتهاي مهمش خط كشيدم !
|
|
جوک غضنفر
|
به خروسه ميگن : چرا معتاد شدي؟ ميگه اگه زنتو لخت کنن بزارن پشت ويترين معتاد نمي شي !
|
|
جوک غضنفر
|
به غضنفر ميگند اگه دنيارو بهت بدند چه کار ميکني ميگه ميفروشم ميرم خارج !
|
|
جوک غضنفر
|
غضنفر (بنده خدا خسیس) به بچه اش ميگه: اگه همه نمره هات بيست بشه مي برمت پارک تا بستني خوردن بچه هاي ديگرو ببيني!
|
|
جوک غضنفر
|
غضنفر به رفيقش مي گه من يه تمساح پيدا كردم چيكارش كنم؟ ميگه ببرش باغ وحش. فردا رفقيش مي گه برديش؟ غضنفر مي گه : آره ، تازه امشب هم مي خوام ببرمش سينما !
|
|
جوک غضنفر
|
غضنفر و دوستش به تاکسي ميگن: آقا 3 نفر تا تجريش چقدر ميگيري؟ راننده ميگه: شما که 2 نفر هستيد ! غضنفر ميگه: مگه خودت نميخواي بياي !
|
|
جوک غضنفر
|
به غضنفر ميگن تو طرفدار كدوم تيم فوتبال هستي؟ ميگه قربون جدش برم آسد ميلان!!
|
|
جوک غضنفر
|
به غضنفر ميگن اذون بگو ... ميگه والا چي بگم همه چي از يه نگاه شروع شد !
|
|
جوک غضنفر
|
به غضنفر مى گن كه چرا اينهمه جوك راجع به شما مى گن ناراحت نميشيد؟ ... مى گه: آخه اينها واسه شما جوكه ولي واسه ما خاطرست !
|
|
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
|
یک شنبه 18 تير 1391 ساعت 19:0 |
بازدید : 371 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
بیائیم نخندیم . . .
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب
نخند
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.
نخند
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.
نخند
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.
نخند
به دستان پدرت،
به جاروکردن مادرت،
به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،
به راننده ی چاق اتوبوس ،
به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،
به راننده ی آژانسی که چرت می زند،
به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،
به مجری نیمه شب رادیو،
به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،
به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،
به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،
به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،
به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،
به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،
به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،
به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،
به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی،
نخند
نخند ، دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی
که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند
آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!
آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،
بارمی برند،
بی خوابی می کشند،
کهنه می پوشند،
جارمی زنند
سرما و گرما می کشند،
وگاهی خجالت هم می کشند،.......خیلی ساده
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
|
یک شنبه 18 تير 1391 ساعت 18:57 |
بازدید : 502 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
روی در سیگار فروشی نوشته بود :
بهمن تمام شد ؛ آزادی نداریم ، تیر موجود است ...
حسین پناهی
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
|
یک شنبه 18 تير 1391 ساعت 18:56 |
بازدید : 446 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
همیشه ظرفیت ها رو بسنجین: شوخی ای نکنین که مجبور باشین یه «ای بابا! شوخی کردم» به آخرش اضافه کنین!
*آدمایی که سا کت سوار تاکسی میشن تا مقصد از پنجره بیرون رو نگاه می کنن، آخرشم، بدون هیچ حرفی، کرایه رو میدن و میرن آدمای خسته و دلتنگی هستن سر به سرشون نذارین...
*کاربردی ترین چیزی که من از کتاب علوم دوران مدرسه یاد گرفتم اینه که وقتی در ترشی یا مربا باز نمی شه، بگیرمش زیر آب گرم!
*دلگیر نشو از آدما، نیش زدن طبیعت شونه! سال هاست که به هوای بارانی می گویند: خراب...
*به کسانی که به شما حسودی می کنند احترام بگذارید! زیرا اینها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنان هستید.
*همه ما دست خدا یه بلوتوثی داریم. بترس از اون روزی که خدا بلوتوث تو رو پخش کنه... (دیالوگ به یادماندنی صمد / حمید لولایی)
*اعصاب چیست؟ چیزیست که هیچ کس ندارد ولی توقع دارند که تو داشته باشی!
*توقع چیست؟ چیزیست که همه دارند و تو نباید داشته باشی!!!
*تاحالا دقت کردین!؟ شانس یه بار در خونه آدمو می زنه. بدشانسی دستش رو از روی زنگ برنمیداره. بدبختی هم که کلا کلید داره...
*بعضی ها شانس در خونه شون رو نمیزنه، لعنتی درست میزنه وسط پیشونی شون!
*اگر 4 تکه نان خوشمزه باشد و شما 5 نفر باشید، کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید، «مادر» است.
*ما ایرانی ها دروغ گفتن را از اول صبح با جمله «پاشو لنگ ظهر» آغاز می کنیم.
*درس خوندن دو حالت داره:
1- درسای سختو که نمیشه خوند
2- درسای آسون که ارزش خوندن نداره
*تا حالا دقت کردین چقدر حرص آوره که سر غذا دقیقا اون چیزی رو برمیدارن که کلی توی ذهنت واسش نقشه کشیده بودی..
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
|
یک شنبه 18 تير 1391 ساعت 18:54 |
بازدید : 498 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
- سردار رادان: "قرار گرفتن چکمه بر روی شلوار به دلیل نشان دادن بخشی ازبرجستگی بدن، از مصادیق خلاف شرع است و تبرّج به حساب می آید."
- آیت الله جوادی آملی: "دانشمندان فیزیک، شیمی، بارانشناسی و زمین شناسی، بدون پسوند اسلامی نفهمند."
- حسنی، امام جمعه ارومیه: "اگر فرد مشرکی را وقتی فهمیدیم که واقعاً مشرک شده، باید او رابسوزانیم؛ اگر با گلوله هم بود اشکالی ندارد."
- امام جمعه شیراز: "گرانی خانه باعث شد جوان پاک ما به جای مسکن، دوست دختر و دوست پسر بگیرد."
- شکوفه گلخو، رئیس دانشگاه الزهرا: "بدحجابی زنان موجب فعال شدن غده هیپوفیز مردان در تولید مثل می شود.
- قرائتی: "ما آخوندها همیشه مثل گاز اشک آور عمل می کنیم؛ فقط بلدیم گریه مردم را در آوریم.
- سیّد حسین مرعشی: "احمدی نژاد نه فقط معجزه هزاره سوم، که معجزه هزاره چهارم هم هست.
- امام جمعه تبریز: "علت زلزله اخیر تبریز، اظهارات اعلمی، نماینده تبریز در مورد سیّدالشهدا بود."
- آیت الله خزعلی: "حجاب موجب بالا رفتن معدل دانشجویان می شود."
- احمدی نژاد: "ایران قدرت اول جهان است.
- آیت الله حسنی: "اگر مؤمنین غسل جمعه را انجام ندهند، مشکلات کمبود گاز مرتفع نمی شود."
- احمدی نژاد: "نفت را سر سفره مردم می آوریم…" بعد از انتخابات: "نفت خوردنی نیست که سر سفره ها بیاوریم."
- الهام، سخنگوی (وقت) دولت: "نفت را سر سفره مردم نمی آوریم، بوی بد می دهد."
- مسئولین نیروی انتظامی در ملاقات با یک گروه از وزارت کشور آلمان، آمادگی خود را برای تأمین امنیت بازیهای جام جهانی (در آلمان) اعلام کردند.
- اسماعیل ططری، نماینده سابق کرمانشاه: "آلمانی ها اگر بشر بودند، یک زن رقاص رئیسشان نمی شد."
- احمدی نژاد: "اینها… به اندازه بزغاله هم از دنیا فهم و شعور ندارند."
- علی لاریجانی در جریان رسیدگی به پرونده هسته ای ایران: "با شکلات راضی نمی شویم."
- لاله افتخاری، نماینده مجلس شورای اسلامی: "در سرزمین اسلامی نباید یک مریض زن به دست نامحرم مداوا شود."
- شکراله عطارزاده، نماینده مجلس هفتم: "کوندالیزا رایس یک پیر دختر امریکایی ولگرد است که ناکامی های جنسی وی موجب عقده شده است."
- سخنگوی دولت، پس از تصویب لایحه بودجه: "دولت، مسئول گرانیهای سال آینده نخواهد بود."
- وزیر کشور (در مورد انتخابات): "آنقدر که به فکر آفتابه لگن هستیم، به فکر تقویت محتوای برنامه ها نیستیم."
- احمدی نژاد: "امریکا به ایران حمله نمی کند؛ چون من مهندسم و مسائل را تحلیل می کنم."
- احمدی نژاد: "یه دختر بچه دو ساله… زبونشون اسپانیولیه... یه نیگاه کرد به من، گفت: «این محموده، این محموده.»"
- احمدی نژاد: "یکی از شخصیتهای شرق آسیا، از مسئولین درجه یک اومد به دیدن ما... خلاصه حرفش این بود که اومده بود زنبیلش رو بذاره تو صف بگه ما مشتری شما هستیم."
- حجت الاسلام و المسلمین مهدی پور: "رواج بی بند و باری در یک جامعه، باعث بروز زلزله می گردد.
نظر یادتون نره دوستان!
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
یک شنبه 18 تير 1391 ساعت 18:51 |
بازدید : 447 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
معاون وزیر نفت ارزش تولید نفت و گاز ایران را سالانه 217 میلیارد دلار عنوان کرد
یعنی روزانه حدوداً 650 میلیارد تومان
یعنی با در آمد یک روز آن میتوان 31000 واحد 75 متری با قیمت هر متر
مربع 300000 تومان ساخت و رایگان به مردم داد
یعنی با درآمد 5 روزِ آن میتوان یارانۀ نقدیِ کل کسانی که ثبت نام کرده اند
یعنی 72.5 میلیون نفر را واریز کرد
یعنی اینکه با درآمد یک روز و نیم آن میتوان ورزشگاهی ساخت که لیاقت
برگزاری المپیک لندن را داشته باشد
یعنی با در آمد یک روز میتوان دو نیروگاه 500 مگا واتی ساخت یعنی
برابر با نیروگاه اتمی بوشهر
یعنی با در آمد یک هفتۀ آن میتوان 104 هواپیمای ایرباس نو خرید
با درآمد بیست روز آن میتوان 743150 تویوتا کرولا 2011 خرید و هرچی
ماشین داغونه از سطح کشور جمع کرد و سرانه مصرف بنزین رو به
شش لیتر در 100 کلیومتر رسوند
با یه حساب سرانگشتی، با حدود یکماه درآمد نفت و گاز، نصف مشکلاتِ
سی ساله مملکت رو حل کردم
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
|
چهار شنبه 31 خرداد 1391 ساعت 12:58 |
بازدید : 515 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
چو بخت عرب بر عجم چیره شد همی بخت ساسانیان تیره شد
بر آمد ز شاهان جهان رو قفیز نهان شد زر و گشت پیدا پشیز
دگرگونه شد چرخ گردون بچهر ز آزادگان پاک ببرید مهر
به ایرانیان زار و گریان شدم ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ آن سر و تاج و آن مهر وداد که خواهد شدن تخت شاهی بباد
کز این پس شکست آید از تازیان ستاره نگردد مگر بر زیان
چو با تخت منبر برابر شود همه نام بوبکر و عمر شود
تبه گردد این رنج های دراز نشیبی دراز است پیشش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر ز اختر همه تازیان راست بهر
ز پیمان بگردند و ز راستی گرامی شود گژی و کاستی
رباید همی این از آن آن از این ز نفرین ندانند باز آفرین
نهانی بتر ز آشکارا شود دل مردمان سنگ خارا شود
شود بنده ی بی هنر شهریار نژاد و بزرگی نیاید بکار
به گیتی نماند کسی را وفا روان و زبان ها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان نژادی پدید آید اند میان
نه دهقان همه ترک و تازی بود سخن ها بکردار بازی بود
نه جشن و نه رامش نه کوهر نه نام بکوشش زهر گونه سازند دام
بریزند خون از پی خواسته شود روز گار بد آراسته
زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش
ز پیشی و بیشی ندارند هوش خورش نان کشکین و پشمینه پوش
چو بسیار از این داستان بگذرد کسی سوی آزادگان ننگرد
در جای دیگر فردوسی در نامه ای از زبان پور هرمزد شاه به سعد وقاص :
یکی نامه ای بر حریر سفید نوشتند و پر بیم و چندی امید
بعنوان بر از پور هرمزد شاه جهان پهلوان رستم کینه خواه
سوی سعد وقاص جویند جنگ پر از رای و پر دانش و پر درنگ
بمن باز گوی آنکه شاه تو کیست چه مردی و آیین و راه تو چیست
بگرد که جوئی همی دستگاه برهنه سپهبد برهنه سپاه
به نانی تو سیری و هم گرسنه نه پیل و نه تخت و نه بار و بنه
زشیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیده ست کار
که فر کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
شما را به دیده درون شرم نیست ز راه خرد مهر و آزرم نیست
بدین چهر و این مهر و این راه و خوی همی تخت و تاج آیدت آرزوی
جهان گر باندازه جوئی همی سخن بر گزافه نگوئی همی
سخنگوی مردی بر ما فرست جهاندیده و گرد دانا فرست
بدان تا بگوید که رای تو چیست به تخت کیان رهنمای تو کیست
فردوسی بزرگ
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
|
چهار شنبه 31 خرداد 1391 ساعت 12:56 |
بازدید : 564 |
نویسنده :
مهران
| ( نظرات )
|
امام جمعه ای نامش رجب بود
عجب اندر عجب اندرعجب بود
سرِ پیشانی او پینه بسته
برای سجده ها در طول شب بود
به جمع دختران در بحث شرعی
دمادم آیه ی قرآن به لب بود
اسیر صیغه های نورسیده
به قم تا مرکز شهر حلب بود
از آغاز تولد یک بسیجی
کمی هم پاره پاره از عقب بود
عبا عمامه اش از کشور چین
به قول عالمان اهل ادب بود
هراسان از طنین شور و شادی
خوشی در مذهبش لهو و لعب بود
به وقت سنگسار بیگناهان
به خنده پایکوبان در طرب بود
به زندان اوین شلاق بر کف
لبان تشنه اش خون در طلب بود
گرفته دکترای جن گرفتن
به هر گلرو رسیدی گفت عزب بود
نمی دانم حقیقت یا دروغ است
زبانم لال بر منبر جنب بود
درون حوزه ی علمیه ی قم
همه بحثش فقط ( ک ******* ر ) عرب بود
به استمناع محتاط از جوانی
پس از دیدار زنها بی سبب بود
به هنگام جوانی با خر خود
به حال جفت گیری شب به شب بود
امام جمعه ای نامش رجب بود
عجب اندر عجب اندر عجب بود
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد